-
پایان
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 16:06
تو این مدت همینجا بودم/ کامنتاتون رو میخوندم/ به وب هاتون میومدم و پست هاتون رو میخوندم/ ولی سکوت مانع این میشد که جواب کامنت هاتون رو بدم یا واستون کامنت بذارم/ حضور امروز هم به این دلیل نیست که بخوام برگردم / فقط اومدم درست تمومش کنم/ تنظیمات بخش نظرات رو به حالتی تغییر میدم که بتونین بدون تایید من نظر بدید / ممنون...
-
There is nothing to say
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 15:45
Mission failed!
-
امروز من
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 22:03
وقتی سوءتفاهمها و اشتباهات با هم یکجا جمع میشوند و تمام داشتههایت را به نداشته تبدیل میکنند شاید در این زمان مرز بین سوءتفاهم و اشتباه برایت مهم شود. قلم در دست گیری و به اشتباهات خود اعتراف کنی و بخواهی فقط پذیرای مجازاتی باشی که به خطر اشتباهاتت باشد. ای متروک! در غیاب چشمانش بر تو غبار نشست پریشانیهایت را مفت...
-
چشم های صادق؟!
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 02:54
چرا بعضی وقتا از آدما میخوایم تو چشمامون نگاه کنند و حرفشون رو بزنن (یا تکرار کنن)؟
-
دوستش/ دوستم
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 03:15
- دوستش! من از دستش نمیدم. - دوستم! دارم از دستش میدم. - دوستش! من به پاش نمیمونم. - دوستم! به پاش میمونم. - دوستش! نمیتونم فراموشش کنم. - دوستم! فراموشش میکنم. - دوستش! هیچ وقت نمیبخشمش. - دوستم! بخشیدمش. - دوستش! یعنی منو میبخشه؟ - دوستم! منو نمیبخشه. - دوستش! سپردمش به خدا. - دوستم! خدا به همراش. - دوستش!...
-
یه سوال!
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 22:06
پیش از آپ امشبم باید به این نکته اشاره کنم که یکی از دوستان انتقادی کردن که بررسی کردم دیدم درست میگن. این دوست عزیزمون مطرح کرده بودن که وقتی من خودم رو نقد میکنم یا خودم رو به نوعی به عنوان یه آدم نه چندان خوب معرفی میکنم، یه جورایی تاثیر معکوس رو ذهن مخاطب میذاره و به نوعی ریاکاری پیش میاد. اول اینکه سعی میکنم...
-
انسانیتِ از دست رفته
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 20:59
چند وقت پیش داشتم از کوچهای رد میشدم که ماشینای آموزشگاه رانندگی محلمون اونجان معمولا. همین جور داشتم میرفتم که دیدم مربی سابقم از روبرو داره میاد. گفتم سلام آقا حسینی. خیلی گرم جواب سلام داد و باهام دست داد و گفت: خوبی؟ قبول شدی؟ تابلو بود نشناخته الکی داره تیریپ میاد. یه لحظه جوگیر شدم گفتم: یعنی الان شناختی من...
-
ناهنجاریها
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 01:46
چند وقت پیش در مورد یه مرجع صحبت کردیم که توش قرار بود ناهنجاریهارو به همراه راه حلهای مناسب، لیست کنیم. اما متاسفانه وقتی واقع بینانه به این قضیه نگاه میکنم خیلی احمقانه به نظر میرسه. الان ما یه سری مرجع داریم به اسم دین که این کارو قبلا انجام دادن! تا جایی که من میدونم تو بسیاری از ادیان دروغ رو بد میدونن ولی...
-
ساماندهی وبلاگ ها
جمعه 5 فروردینماه سال 1390 23:40
اول اینو بخونید این ساماندهی وبلاگها خیلی وقته در موردش صحبت میشه ولی خب مثل اینکه دیگه یواش یواش داره شوخی شوخی جدی میشه! اگه یه خرده تو گوگل بسرچید چیزای جالبی در این مورد پیدا میکنید مثل مقالهی کیهان در این مورد (فکر کنم لازم نباشه از شریعتمداری حرف خاصی بزنم!) به هر حال این رو از من داشته باشید که تو آینده...
-
آدمای خوب بی دین و ایمون!
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 22:51
چند وقتی هست میخواستم این رو واستون بنویسم ولی خب صبر کردم تا بیشتر بدونم. اگه سدا و صیما (:دی) رو تو روزهای اخیر دیده باشید دارن رو این قضیه مانور میدن که پائولو کوئلیو آدم بدیه دلیلشون اینه که میگن ایشون دارن عرفان بدون دین رو میتبلیغن. یعنی با داستاناشون آدمهایی رو به تصویر میکشن که کارای خوبی انجام میدن ولی...
-
خودکشی!!!
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 00:16
گاهی فکر کردن به گذشته بدترین خودکشی ممکنه! پ.ن: به همین سادگی
-
قصهی شب
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 00:44
- میشه پیش شما بخوابم مادربزرگ؟ چرا رو تخت خودت نمیخوابی؟ - آخه...آخه... ولش کن، بدو بیا زیر پتو . . - مامان بزرگ! جانم؟ - واسم قصه میگی؟ آره قربونت برم. قصهی کدو قلقله زن خوبه؟ - نه شنگول و منگول خوبه؟ - نه پس چی بگم واست؟ - قصهی بابا رو بگو مادربزرگ پ.ن: نمیدونم شاید غصه از اونجا شروع شد که قصه رو خوب گوش ندادم
-
فاصلهی ۳۳ تا ۳۹
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 16:40
بیشتر از شش است انتها منهای ابتدا ابتدا من تورا میخوانم انتها تو مرا نمیخوانی بزرگتر منهای کوچکتر من خودم را از تو کم میکنم از تو چیزی کم نشد صحبت از ابسیلن است تو منهای من میشود تو من منهای تو میشود منفی تو سیونه منهای سیوسه شش ثانیه؟ شش دقیقه؟ سیصد و شصت ثانیه؟! شش ساعت؟ سیصد و شصت دقیقه؟! ... شش روز؟...
-
سپید n
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 16:43
تو سوار تاکسی هستی و تاکسی پشت چراغ قرمز توقف کرده ناگهان یک نفر از بیرون به کناریت طوری شلیک میکنه که مغز طرف میپاشه رو لباست و تو به آرومی هدفونت رو از گوشت در میاری و سرت رو از پنجره بیرون میکنی و میگی: عوضی لباسمو کثیف کردی! بعد طرف میاد یه پودر لباسشویی بهت میده و تو لبخند میزنی.
-
آرمین صالحی
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 21:57
این یکی از آپ های آرمین صالحی هستش. آخرین باری که بهش سر زدم وبش رو تار عنکبوت گرفته بود. قلمش خیلی قوی هست. نوشته های زیبای زیادی داره. الانم احتمالا از وبلاگ نویس های هم دوره اش (من و امثال من) نا امید شده و نمی دونم داره چیکار می کنه. بی خیال. یک نفر دیروز مرد جنازه اش که خشک شود آن را به اتاقم خواهم برد چهره اش...
-
گذشته ویرایش ندارد!
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 22:22
هیچ آدم عاقلی یه آتشنشان رو به خاطر این که خودش رو تو مانور به کشتن نمی ده ، زیر سوال نمی بره. پ.ن: کاش اون روز به جای "دست بردار از این در وطن خویش غریب" جمله ی بالا رو بهت می گفتم.
-
التماس کردن
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 10:20
وقتی یه مادر به بچه ی خودش التماس می کنه که غذاشو بخوره این دلیلش نیست که اون غذا خوب نباشه. پ.ن: عزیزم چشم هارو باید شست...
-
شهر من
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 23:44
در شهر من همه چیز سر جای خودش است گنجشک ها غارغار می کنند موش ها گربه می خورند آب سر بالا می رود شب ها خورشید معلوم است مرغ ها شیر می دهند آتش را با نفت خاموش می کنند ... پ.ن: جمله ی آخر رو شما بگید.
-
ایراد از کیه؟
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 10:04
همیشه وقتی تو اجتماع یه ناهنجاری می بینیم سریع یادمون میاد که باید بگیم "لعنت به این مملکت" ، "لعنت به احمـــــ..." ، "لعنت به رهـــ..." و... اما بیایم با خومون صادق باشیم. از این لعنت کردن ها تا حالا به چی رسیدیم؟ کدوم ناهنجاری بعد لعنت ما نابود شده؟ آیا ما خودمون رو از خر نزدیم زمین؟...
-
انتقاد از خود
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 19:41
آپ قبلیم اصلا خوب نبود. تو این سبک کارم جالب نیست. اول اینکه از یه سری نماد استفاده کرده بودم که اونا فقط پیش خودم تعریف شده بودن و این زیاد جالب نیست. دوم این که از نظر ادبی هم زیاد جالب نبود. در کل ساحل واسه من معادل تمام داشته هایی هست که یک روزی از دست رفته و الان به بزرگترین آرزوهایی تبدیل شده که یک نفر می تونه...
-
نامه ای که هیچ گاه نوشته نمی شود...
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 02:58
به بهشت که رسیدی برایم نامه بنویس حال که آنجا زندان ابدی توست نامه را به باد بده تا برایم بیاورد در جهنم باد بهشتی چه صفایی دارد! اینجا هنوز کنار ساحل ایستاده ام باد با موج می آید موج با آتش آتش بر ساحل می بارد و من می سوزم نامه را به باد نده اینجا رویای ساحل بهشتی را باد می سوزاند راستی شنیده ام بهشت زندان نیست...
-
کدوم درسته؟
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 22:55
دور هم باشیم به هر قیمتی یا اینکه هر قیمتی رو ندیم واسه دور هم بودن
-
...
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 00:39
گاهی وقتا هوس می کنم بیام یواشکی نگات کنم
-
نقاشی کشیدم واستون!
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 00:22
برنامه ی Paint رو باز کنید و بدون این که به چیزی فکر کنید نقاشی بکشید. آخرش به نقاشیتون نگاه کنید و با انجام یه خرده تغییر یه چیزی ازش دربیارید. حواستون باشه فقط چند ثانیه ی آخر رو با فکر نقاشی کنید. این نقاشی منه زندگی هم مثل بی فکر نقاشی کردن می مونه با این که یه عمر گند زدیم هنوز می شه یه چیزایی از توش در آورد
-
آ.ن.۱ خاطره
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 18:27
آرشیو نوشت 1 چند تا از آپ های سال های پیشم رو که پاکشون کرده بودم بدون هیچ تغییری واستون می ذارم. دوستانی که آرشیو جمع می کنن اگه آپی از من دارند ممنون می شم بهم برسوننش. یه قسمتی از آرشیوم رو تو هارد قبلیم و تو گوشیم داشتم که خدا جفتشون رو بیامرزه. تقریبا بین نوشته هام تو این چند سال فقط چند تاشون به درد می خورد. یکی...
-
گاهی وقتا فکر = تصورات کودکانه!
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 18:52
واسم سوال بود چرا آدما وقتی کنار ساحل به این قشنگی هستن به جای این که به ساحل نگاه کنن ، نگاهشون به دریاست. گذشت تا این که یک روز وقتی محو تماشای ساحل بودم ، یه موج بزرگ اومد و من رو با خودش به عمق دریا برد. الان مدت هاست که تو دریا غرق شدم و هیچ موجی تو این عمق نیست که حتی جنازمو به ساحل برسونه! پ.ن1: گاهی وقت ها...
-
غم افزایی ۴
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 17:43
امروز می خوام چند تا از حالت های غم افزایی رو بگم. حالت هایی که شاید در زمانی خاص شامل حال خودمم می شد. نویسنده ای رو فرض کنید که به خاطر یه غم کوتاه مدت یا حتی برای تنوع دست به سیاه نوشتن می زنه. بعد مثل دستشویی رفتن بچه ها کافیه یه عده هم این وسط پیدا شن، بیان بگن سیاه ننویس! دیگه مگه طرف ول می کنه! به قول بچه ها...
-
غم افزایی ۳
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 18:43
اول باید بگم منظورم شخص خاصی نیست. و مسائلی رو می خوام مطرح کنم که تو این چند سال وبلاگ خوندن دیدم. حتی ممکنه خیلی از همین مسائل واسه خودمم پیش اومده باشه. دوم این که من ادعای دونستن همه چیز رو ندارم و ممکنه خیلی از مسائل رو از قلم بندازم یا بعضی از مسائل رو اشتباه برداشت کرده باشم. پس بیایم با هم حالت های مختلف غم...
-
تعریف ((غم افزایی مثبت))
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 11:32
اول بیایم ببینیم اصلا این واژه از کجا اومده. (( طراحی و تجزیه و تحلیل سیستم ها )) یک درس مشترک بین رشته ی مدیریت و نرم افزار می باشد. یکی از مباحث مقدماتی در این درس تفاوت گروه و تیم هستش. در گروه همه افراد الزاما با هم ارتباط ندارن ولی داخل یک تیم همه باید با هم ارتباط داشته باشن اما چیزی که به موضوع بحث ما مربوط...
-
غم افزایی مثبت
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 04:33
تا حالا به دستشویی رفتن بچه کوچولوها که تازه یاد گرفتن خودشون برن دستشویی دقت کردید؟ اول میرن جلو در دستشویی با توجه به این که پشتشون به جمعیت هست و نمی تونن جمعیت رو ببینن فرض رو بر این میذارن که جمعیت هم اونا رو نمی بینه در این لحظه شلوار و هر آنچه مانع انجام این عمل مهم می شه رو در میاورند ...(این تیکش رو احتمالا...