آرینوس

از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد...

آرینوس

از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد...

آدمای خوب بی دین و ایمون!

چند وقتی هست می‌خواستم این رو واستون بنویسم ولی خب صبر کردم تا بیشتر بدونم. اگه سدا و صیما (:دی) رو تو روزهای اخیر دیده باشید دارن رو این قضیه مانور می‌دن که پائولو کوئلیو آدم بدیه

دلیلشون اینه که می‌گن ایشون دارن عرفان بدون دین رو می‌تبلیغن. یعنی با داستاناشون آدم‌هایی رو به تصویر می‌کشن که کارای خوبی انجام می‌دن ولی دین خاصی ندارن.

من قبلا تصورم این بود که ترویج خوبی ها هدف ادیان آسمانی باشه و با این قضیه که یک نفر می‌تونه خوب باشه بدون این که متعلق به دین خاصی باشه، کنار اومده بودم. ولی الان یه خرده واسم مبهمه بعضی چیزا.

تو مستند ظهور هم یه حرف‌هایی در این مورد زده بود و حتی گفته بود که مثلا وقتی مسیحییانان فلان روز می‌رن کلیسا دعا می‌کنن، مهم نیست که خدا رو صدا می‌کنن، در اصل دارن شیطان رو عبادت می‌کنن! چون اون روز رو شیطان با تحریف دین مسیحیت به عنوان روز عبادت مطرح کرده! از طرف دیگه تو این مستند از یک برنامه ریزی صحبت می‌کنه که برای کنترل ذهن ما انجام شده. همون طور که گفتم یه چیزایی برام مبهمه. الان وقتی به اطرافم خوب نگاه می‌کنم آدم‌های خوب زیادی رو می‌بینم که از لحاظ اعتقادی عادی نیستن. اکثرا دینشون اسلامه (با توجه به جامعه‌ی ما) ولی خب تقریبا به دینشون عمل نمی‌کنن. فرق این افراد با من در اینه که من علاوه بر بی دین و ایمون بودن، آدم خوبی هم نیستم!

کلا منظورم این بود که این قضیه یه جورایی همه گیر شده پس باید بهش فکر کرد. یا چیز خوبیه که تا حالا از ما دریغ شده. یا چیز بدیه که الان دارن باهاش مارو نابود می‌کنن. من فقط می‌دونم یه چیزی هست منتهی نمی‌دونم چیه.

خودکشی!!!

گاهی فکر کردن به گذشته بدترین خودکشی ممکنه!

پ.ن: به همین سادگی

قصه‌ی شب

- می‌شه پیش شما بخوابم مادربزرگ؟

چرا رو تخت خودت نمی‌خوابی؟

- آخه...آخه...

ولش کن، بدو بیا زیر پتو

.

.

- مامان بزرگ!

جانم؟

- واسم قصه می‌گی؟

آره قربونت برم. قصه‌ی کدو قلقله زن خوبه؟

- نه

شنگول و منگول خوبه؟

- نه

پس چی بگم واست؟

- قصه‌ی بابا رو بگو مادربزرگ


پ.ن: نمی‌دونم شاید غصه از اونجا شروع شد که قصه رو خوب گوش ندادم


فاصله‌ی ۳۳ تا ۳۹

بیشتر از شش است

انتها منهای ابتدا

ابتدا من تورا می‌خوانم

انتها تو مرا نمی‌خوانی

بزرگ‌تر منهای کوچک‌تر

من خودم را از تو کم می‌کنم

از تو چیزی کم نشد

صحبت از ابسیلن است

تو منهای من می‌شود تو

من منهای تو می‌شود منفی تو

سی‌و‌نه منهای سی‌و‌سه

شش ثانیه؟

شش دقیقه؟ سیصد‌ و شصت ثانیه؟!

شش ساعت؟ سیصد و شصت دقیقه؟! ...

شش روز؟ ... ... ...

شش ماه؟ ... ... ... ...

.

.

همیشه واحدی هست که فاصله را بیشتر کند...


پ.ن: نامه‌ای که کهنه شده ارزش جواب دادن ندارد!

سپید n

تو سوار تاکسی هستی و تاکسی پشت چراغ قرمز توقف کرده ناگهان یک نفر از بیرون به کناریت طوری شلیک می‌کنه که مغز طرف می‌پاشه رو لباست و تو به آرومی هدفونت رو از گوشت در میاری و سرت رو از پنجره بیرون می‌کنی و می‌گی: عوضی لباسمو کثیف کردی! بعد طرف میاد یه پودر لباسشویی بهت می‌ده و تو لبخند می‌زنی.