آرینوس

از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد...

آرینوس

از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد...

نقاشی کشیدم واستون!

برنامه ی Paint رو باز کنید و بدون این که به چیزی فکر کنید نقاشی بکشید.

آخرش به نقاشیتون نگاه کنید و با انجام یه خرده تغییر یه چیزی ازش دربیارید.

حواستون باشه فقط چند ثانیه ی آخر رو با فکر نقاشی کنید.

این نقاشی منه



زندگی هم مثل بی فکر نقاشی کردن می مونه

با این که یه عمر گند زدیم هنوز می شه یه چیزایی از توش در آورد

آ.ن.۱ خاطره

آرشیو نوشت 1

چند تا از آپ های سال های پیشم رو که پاکشون کرده بودم بدون هیچ تغییری واستون می ذارم. دوستانی که آرشیو جمع می کنن اگه آپی از من دارند ممنون می شم بهم برسوننش. یه قسمتی از آرشیوم رو تو هارد قبلیم و تو گوشیم داشتم که خدا جفتشون رو بیامرزه. تقریبا بین نوشته هام تو این چند سال فقط چند تاشون به درد می خورد. یکی از اونا که دوسش داشتم عنوانش گزارش شنبه بود و دو قسمت داشت متاسفانه متوجه شدم ندارمش! امروز می خوام آپی رو واستون بذارم که یه بزرگی بارها منو به خوندن همین آپ خودم توصیه می کرد.

-------------

خاطره

یه بار بچه که بودم یه مورچه رو دیدم که یه دونه برنج رو داره به سختی به سمت لونش می بره و هی برنج می افته رو زمین. تصمیم گرفتم کمکش کنم و دونه برنج رو برداشتم و نزدیک لونش گذاشتم.فکر کردم خوشحال می شه ولی دیگه طرف برنج نرفت.
یه بار هم یه مورچه توی آب افتاده بود و داشت دست و پا می زد تا از آب بیاد بیرون. اونجا بود که تصمیم گرفتم کمکش کنم پس با دو انگشت از آب اوردمش بیرون.ولی خب بنده خدا له شده بود بین دو انگشتم.
یک نتیجه ی اخلاقی که می شه از این دو خاطره گرفت اینه که خوب شد من بزرگ شدم وگرنه تا حالا نسل مورچه ها منقرض شده بود.
ولی خارج از شوخی وقتی خوب فکر می کنم، می بینم می شه درس های خوبی ازشون گرفت.
گاهی وقت ها احساس می کنیم که باید به کسی کمک کنیم ولی در واقع احساس ما اشتباهه و اون فرد به کمک ما احتیاج نداره.
گاهی وقت ها فکر می کنیم که داریم در حق کسی خوبی می کنیم ولی در واقع داریم باری به مشکلاتش اضافه می کنیم.
با توجه به این که فردی مثل مرتضی وجود داره که مغزش فقط حرفای عاشقونه رو پردازش می کنه پس یه جور دیگه می گم.
اگر احساس می کنی که کسی دوست داره، سعی نکن کمکش کنی که این مسئله رو راحت تر با تو مطرح کنه یا خودت به روش بیاری یا خودت بری و بهش ابراز علاقه کنی.چرا که یا تو اشتباه احساس کردی یا این که به حدی از دوست داشتنت نرسیده که بیاد و بهت بگه. پس سعی کن خودت باشی. و اجازه بدی که زمان همه چیز رو درست کنه.
البته من دیواری کوتاه تر از مرتضی پیدا نکردم.شاید مرتضی نمادی از من باشه.کی می دونه.کی اهمیت می ده.


گاهی وقتا فکر = تصورات کودکانه!

واسم سوال بود چرا آدما وقتی کنار ساحل به این قشنگی هستن به جای این که به ساحل نگاه کنن ، نگاهشون به دریاست. گذشت تا این که یک روز وقتی محو تماشای ساحل بودم ، یه موج بزرگ اومد و من رو با خودش به عمق دریا برد. الان مدت هاست که تو دریا غرق شدم و هیچ موجی تو این عمق نیست که حتی جنازمو به ساحل برسونه!
پ.ن1: گاهی وقت ها تلاش برای نگه داشتن چیزی بدتر باعث از دست دادن اون چیز می شه.
پ.ن2: گاهی وقت ها واسه داشتن یک چیز باید بی تفاوت باشی نسبت بهش.
پ.ن3: گاهی وقت ها منطقی فکر کردن احمقانه ترین کار دنیاست.

پ.ن4: با همه ی اینا "تا شقایق هست زندگی باید کرد..."

غم افزایی ۴

امروز می خوام چند تا از حالت های غم افزایی رو بگم. حالت هایی که شاید در زمانی خاص شامل حال خودمم می شد. نویسنده ای رو فرض کنید که به خاطر یه غم کوتاه مدت یا حتی برای تنوع دست به سیاه نوشتن می زنه. بعد مثل دستشویی رفتن بچه ها کافیه یه عده هم این وسط پیدا شن، بیان بگن سیاه ننویس! دیگه مگه طرف ول می کنه! به قول بچه ها گفتنی تا نازکش داری ناز کن! البته بستگی به خصوصیات نویسنده هم داره ها. گاهی وقتا یکی پیدا می شه یه کامنت سیاه تر می ذاره و کم کم این غم رو در نویسنده بزرگ و نهادینه می کنه. مثلا طرف دوست پسرش داره دوش میگیره نمی تونه تلفنشو جواب بده. بعد این که نمی دونه، می شینه فکر و خیال می کنه که آره دیشب باهاش سرد خداحافظی کردم. بعدش شروع می کنه به عذرخواهی کردن با اس ام اس و هر گندی هم که طرفش نمی دونسته این مرتکب شده رو به نوعی با این کارش لو میده. بعد که می بینه نخیر جوابی نمیاد فکر فوکوله (:دی) که پیچیده شده و دست به آپ زیر می زنه:
نمی دانستم سر نخواستن من دعواست!
حالا کامنت رو نیگاه (ببینید):
ای روزگار! تازه شدی مث من! کی تموم میشه این زندگیه کوفتی خدا میدونه!
حالا این وسط طرف بعد یه دوش خوب به سراغ گوشیش می ره و می بینه که انگار روز شانسشه:دی اگه آدم عاقلی باشه از فرصت پیش آمده نهایت استفاده رو برای پیچوندن می بره.
گاهی وقتا هم نویسنده ای متوجه می شه که استعداد زیادی در سیاه نوشتن داره و دستش در استفاده از آرایه های مختلف ادبی تو این سبک خیلی بازه. پس میاد این استعداد رو پرورش میده و در این حالت غم افزا نویسنده هستش. این روند ادامه پیدا کنه اونایی که واقعا غم دارن مثل چوپان دروغی باهاشون رفتار می شه.آپ زیر رو نگاه کنید:

باید قلبم رو عمل کنم.پولشو ندارم و...

کامنت: خیلی قشنگ بود.کلی گریه کردم. (:دی)

فکر کنم دیگه لازم نباشه بگم که غم افزایی کار بدیه و بیایم انجامش ندیم.


غم افزایی ۳


اول باید بگم منظورم شخص خاصی نیست. و مسائلی رو می خوام مطرح کنم که تو این چند سال وبلاگ خوندن دیدم. حتی ممکنه خیلی از همین مسائل واسه خودمم پیش اومده باشه. دوم این که من ادعای دونستن همه چیز رو ندارم و ممکنه خیلی از مسائل رو از قلم بندازم یا بعضی از مسائل رو اشتباه برداشت کرده باشم. پس بیایم با هم حالت های مختلف غم افزایی رو بررسی کنیم.
اون شیوه ی دستشویی رففتن بچه ها که قبلا بررسی کردیم خودش معادل یکی از حالت های غم افزایی بود. که البته برای جلوگیری از خشک بودن بحث اضافه کرده بودمش و میشه ندید گرفتش.به هر حال شرایط زیر رو در نظر بگیرید.
فرض می کنیم یه نفر میاد و تو وبش از یه غمی حرف میزنه. _ توجه کنید که ما این کارو به ذات غم افزایی نمی دونیم. یه غمی هست که مطرح شده. _ خب حالا در مقابل ما باید چه عکس العملی نسبت به این نوشته نشون بدیم؟ برای پاسخ به این سوال اول باید نویسنده رو خوب بشناسیم. دوم باید میزان بزرگی غم رو بدونیم. سوم باید بدونیم چند وقته که نویسنده همچین غمی داره. بعد از دونستن این مسائل، مناسب ترین عکس العمل را انتخاب می کنیم. این عکس العمل ها را ضمن بحث بررسی می کنیم.
قبل از این که ادامه بدیم به این نکته توجه کنید: گاهی فردی که مرتکب غم افزایی می شود، خود نویسنده است و گاهی هم مخاطب این عمل را انجام می دهد.
برای این که متوجه اهمیت ((شناخت از نویسنده)) باشیم با یه مثال بحث رو پیش می بریم.
فرض کنید فردی با جمله ی زیر وبلاگش رو بروز کرده.
او رفت.
حالا منظورش از این جمله چی بوده؟ او مرد، او مرا ترک کرد، او رفت به جایی دور، او از دل من رفت و...
او مرد که تکلیفش روشنه.( یا خودش مرد یا خودت کشتیش؟! درسته دیگه! نه؟! :دی )
او مرا ترک کرد خیلی پیچیده می باشد:
او با این که هر روز می زدمش، سیاه و کبودش می کردم، بهش فحش می دادم و با سیگار می سوزوندمش، نباید می رفت.
او با این که می دونست چقدر برام عزیزه و به خاطرش هر کاری می کنم رفت سراغ یکی دیگه.
او با این که مرا دوست داشت مجبور به ترکم شد.
و....
او رفت به جایی دور:
دیگه بر نمی گرده. یه سال دیگه بر می گرده. چند روز دیگه میاد. رفته سر کار شب بر می گرده!
او از دل من رفت:
او حاضر نشد با من بخوابه، دیگه دوسش ندارم!
او با من خوب رفتار نمی که، دیگه دوسش ندارم.
او به من جواب منفی داد، دیگه نمی خوامش.
او به من دروغ گفت، دیگه نمی خوامش.
او به من خیانت کرد، ازش متنفرم.
و....
حالا فکر کنید من بیام واسه حالت ترک کردن کامنت زیر رو بذارم.
اگه طرف هم جنس باشه: غصشو نخور، همشون نامردن.
اگه طرف از جنس مخالف باشه: غصشو نخور، اصلا لیاقتت رو نداشت. (:دی)
حالا این کامنت رو با حالت های مختلف ترک کردن ترکیب کنید ببینید چی می شه.مثل زیر که من با بدترین حالت ترکیب کردم:
تمام این کار ها مثل انرژی هسته ای حق مسلمت بوده رفیق!
کاش این کارارو با من می کردی عزیزم!
ادامه دارد...