آرینوس

از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد...

آرینوس

از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد...

آرمین صالحی

این یکی از آپ های آرمین صالحی هستش. آخرین باری که بهش سر زدم وبش رو تار عنکبوت گرفته بود. قلمش خیلی قوی هست. نوشته های زیبای زیادی داره. الانم احتمالا از وبلاگ نویس های هم دوره اش (من و امثال من) نا امید شده و نمی دونم داره چیکار می کنه. بی خیال. 

یک نفر دیروز مرد

جنازه اش که خشک شود

آن را به اتاقم خواهم برد

چهره اش مسلول و خسته به نظر می رسد

کاتر را باز خواهم کرد و خنده را مثل میله های زندان

روی لبانش نقش می زنم

کسی رستگار نخواهد شد

جنازه اش که خشک شد نمی شویم اش

بوی کهنه اش را دوست دارم که می خواهد بگندد

خنده ای وجود ندارد

فقط کج کردن لب ها و بیرون فرستادن سریع نفس است

که به اشتباه نامش را خنده گذاشته اند

چه اشتباه احمقانه ای است

به چه خنده می گویند به چه گریه

گریه ای وجود نخواهد داشت

فقط ریختن آب از چشم و بیرون فرستادن سریع نفس است

که به اشتباه نامش را گریه گذاشته اند

پشت این ها هیچ احساسی نیست

فقط نفس است که می ماند

و زندگی مثل

گل خار دار است که در زبان فرو می کنند

یک نفر دیروز مرد ، فردا هم می میرد و پس فردا هم خواهد مرد

کسی رستگار نخواهد شد

قهوه تلخ را نیمه تمام خواهم خورد

نمی دانم انتهایش چه مزه ای می دهد

دیگر چه فرقی می کند

مثل زیاد کردن موسیقی می ماند برای فهمیدن چیزی که هیچ اهمیتی ندارد

آرواره ها برای خوردن چیزی خجالت می کشند

نامش گوشت است و می گندد

جنازه اش که خشک شد

اتاق را برایش خالی می کنم

مثل سال های تنهایی پدر بزرگ که گندید

به آغوش اش نخواهم کشید ، این کار جنازه را سرد می کند

کسی رستگار نخواهد شد

اتاق را برای همیشه باید بست

زندگی مثل گل خار دار است که در زبان فرو می کنند

گذشته ویرایش ندارد!

هیچ آدم عاقلی یه آتشنشان رو به خاطر این که خودش رو تو مانور به کشتن نمی ده ، زیر سوال نمی بره.

پ.ن: کاش اون روز به جای  "دست بردار از این در وطن خویش غریب" جمله ی بالا رو بهت می گفتم.

التماس کردن

وقتی یه مادر به بچه ی خودش التماس می کنه که غذاشو بخوره این دلیلش نیست که اون غذا خوب نباشه.
پ.ن: عزیزم چشم هارو باید شست...

شهر من

در شهر من همه چیز سر جای خودش است
گنجشک ها غارغار می کنند
موش ها گربه می خورند
آب سر بالا می رود
شب ها خورشید معلوم است
مرغ ها شیر می دهند
آتش را با نفت خاموش می کنند

...

پ.ن: جمله ی آخر رو شما بگید.

ایراد از کیه؟

همیشه وقتی تو اجتماع یه ناهنجاری می بینیم سریع یادمون میاد که باید بگیم "لعنت به این مملکت" ، "لعنت به احمـــــ..." ، "لعنت به رهـــ..." و... اما بیایم با خومون صادق باشیم. از این لعنت کردن ها تا حالا به چی رسیدیم؟ کدوم ناهنجاری بعد لعنت ما نابود شده؟ آیا ما خودمون رو از خر نزدیم زمین؟ آیا مسئولیت هامون رو با گفتن این حرف ها نپیچوندیم؟ آیا منطقیه که از یه سری لعنتی انتظار داشته باشیم که ناهنجاری هارو حل کنن؟
ما مردم خوبی هستیم!!!!!!!!!!!! :دی
ما نمی تونیم منکر این قضیه بشیم که باعث و بانی بسیاری از این ناهنجاری ها خودمون هستیم.
یه پیشنهاد: بیایم یه مرجع واسه مقابله با ناهنجاری ها درست کنیم. مرجعی که خود ناهنجاری، خصوصیاتش و راه مقابله باهاش رو در بر داشته باشه. خب واسه عملی کردن این پیشنهاد اول باید ناهنجاری ها در وبلاگ ها به عنوان موضوع بحث انتخاب بشن و در نهایت یه جایی وجود داشته باشه که حاصل کار در اونجا مجتمع بشه.
اگه با این کار موافقید در مورد این که مرجع رو چه جوری و کجا درست کنیم نظر بدید.
همچنین به نظرتون بحث ها باید چطور باشن و چگونه باید اداره بشن؟
به نظر من اگه قراره همچین حرکتی انجام بشه باید کاملا یه دست و متحد باشه. واسه همین دو تا نظرخواهی بالا رو مطرح کردم.


پ.ن: اگر در ضمن مطلب بالا به شخص خاصی توهین شده باشه (که نشده) رسما عذرخواهی می کنم.