آرینوس

از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد...

آرینوس

از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد...

خودکشی!!!

گاهی فکر کردن به گذشته بدترین خودکشی ممکنه!

پ.ن: به همین سادگی

قصه‌ی شب

- می‌شه پیش شما بخوابم مادربزرگ؟

چرا رو تخت خودت نمی‌خوابی؟

- آخه...آخه...

ولش کن، بدو بیا زیر پتو

.

.

- مامان بزرگ!

جانم؟

- واسم قصه می‌گی؟

آره قربونت برم. قصه‌ی کدو قلقله زن خوبه؟

- نه

شنگول و منگول خوبه؟

- نه

پس چی بگم واست؟

- قصه‌ی بابا رو بگو مادربزرگ


پ.ن: نمی‌دونم شاید غصه از اونجا شروع شد که قصه رو خوب گوش ندادم


فاصله‌ی ۳۳ تا ۳۹

بیشتر از شش است

انتها منهای ابتدا

ابتدا من تورا می‌خوانم

انتها تو مرا نمی‌خوانی

بزرگ‌تر منهای کوچک‌تر

من خودم را از تو کم می‌کنم

از تو چیزی کم نشد

صحبت از ابسیلن است

تو منهای من می‌شود تو

من منهای تو می‌شود منفی تو

سی‌و‌نه منهای سی‌و‌سه

شش ثانیه؟

شش دقیقه؟ سیصد‌ و شصت ثانیه؟!

شش ساعت؟ سیصد و شصت دقیقه؟! ...

شش روز؟ ... ... ...

شش ماه؟ ... ... ... ...

.

.

همیشه واحدی هست که فاصله را بیشتر کند...


پ.ن: نامه‌ای که کهنه شده ارزش جواب دادن ندارد!

سپید n

تو سوار تاکسی هستی و تاکسی پشت چراغ قرمز توقف کرده ناگهان یک نفر از بیرون به کناریت طوری شلیک می‌کنه که مغز طرف می‌پاشه رو لباست و تو به آرومی هدفونت رو از گوشت در میاری و سرت رو از پنجره بیرون می‌کنی و می‌گی: عوضی لباسمو کثیف کردی! بعد طرف میاد یه پودر لباسشویی بهت می‌ده و تو لبخند می‌زنی.

آرمین صالحی

این یکی از آپ های آرمین صالحی هستش. آخرین باری که بهش سر زدم وبش رو تار عنکبوت گرفته بود. قلمش خیلی قوی هست. نوشته های زیبای زیادی داره. الانم احتمالا از وبلاگ نویس های هم دوره اش (من و امثال من) نا امید شده و نمی دونم داره چیکار می کنه. بی خیال. 

یک نفر دیروز مرد

جنازه اش که خشک شود

آن را به اتاقم خواهم برد

چهره اش مسلول و خسته به نظر می رسد

کاتر را باز خواهم کرد و خنده را مثل میله های زندان

روی لبانش نقش می زنم

کسی رستگار نخواهد شد

جنازه اش که خشک شد نمی شویم اش

بوی کهنه اش را دوست دارم که می خواهد بگندد

خنده ای وجود ندارد

فقط کج کردن لب ها و بیرون فرستادن سریع نفس است

که به اشتباه نامش را خنده گذاشته اند

چه اشتباه احمقانه ای است

به چه خنده می گویند به چه گریه

گریه ای وجود نخواهد داشت

فقط ریختن آب از چشم و بیرون فرستادن سریع نفس است

که به اشتباه نامش را گریه گذاشته اند

پشت این ها هیچ احساسی نیست

فقط نفس است که می ماند

و زندگی مثل

گل خار دار است که در زبان فرو می کنند

یک نفر دیروز مرد ، فردا هم می میرد و پس فردا هم خواهد مرد

کسی رستگار نخواهد شد

قهوه تلخ را نیمه تمام خواهم خورد

نمی دانم انتهایش چه مزه ای می دهد

دیگر چه فرقی می کند

مثل زیاد کردن موسیقی می ماند برای فهمیدن چیزی که هیچ اهمیتی ندارد

آرواره ها برای خوردن چیزی خجالت می کشند

نامش گوشت است و می گندد

جنازه اش که خشک شد

اتاق را برایش خالی می کنم

مثل سال های تنهایی پدر بزرگ که گندید

به آغوش اش نخواهم کشید ، این کار جنازه را سرد می کند

کسی رستگار نخواهد شد

اتاق را برای همیشه باید بست

زندگی مثل گل خار دار است که در زبان فرو می کنند